حسینعلیبیگ بیات، نخستین سفیر شاه عباس به اروپا و بنظر من از بدبخت ترین انسانهای عصر خودش بود، از اولین افرادی که در عصر شاه عباس به اروپا سفر میکنه ولی چه داستان غم انگیز داره این بدبخت.
امشب داستانش رو براتون تعریف میکنم
#رشتو #ریتوییت هم مزید امتنان است
١

#رشتو #ریتوییت هم مزید امتنان است

مجددا من تکرار میکنم که مورخ و تاریخدان نیستم، آنچه میگویم عین حقیقت است ولی ممکنه بخشهایی از حقیقت رو هم ندانم. متشکرم از دوست عزیز @amutedreamer که بانی خیر شد و من در مورد این فلک زده تحقیق کردم بریم سر داستان ٢

از زندگی او پیش از سفرش اطلاعی در دست نیست. در آثار مورخان ایرانی آن دوره هم درباره حسینعلیبیگ مطلب زیادی نیامده، جز اینکه از طایفه بیات قزلباش بوده و در نزد شاه صاحب احترامی. فقط اروجبیگ، که بعدها به (دون ژوان پارسی) معروف شد در کتابی به همین نام جزییات سفر رو اورده.
٣
٣

دنیسون راس نیز، براساس منابع و نسخ خطی کتابخانههای اروپا، درباره آنتونی شرلی تحقیق کرده است که از این طریق از سفارت حسینعلیبیگ نیز تصویر روشنتری به دست میآید.
۴
۴

در ١۵٩٨ شاه عباس، از سرکوب ازبکان، به قزوین بازگشته، (هنوز اصفهان پایتخت نبود) با گروهی انگلیسی به سرپرستی آنتونی شرلی آشنا میشه. شرلی خود را (به دروغ) از بستگان جیمز اول، پادشاه انگلستان، معرفی میکنه و هدف از سفرش را اتحاد با شاه ایران برای مقابله با عثمانی میگه. ۵

ظاهراً در آن زمان عرف بود که افرادی از کشورهای مختلف سفیری غیر از موطن خودشون باشند و آنتونی شرلی هم فردی بود که با نفوذ به دربارهای عمدتا اروپایی اونها رو قانع میکرد که بعنوان سفیر انتخابش کنند. (یک جور مثل شرکتهای PR امروز) و با این روابط باز سراغ کشورهای جدیدی میرفت ۶

خلاصه شاه عباس آنتونی کلاش و همراهانش را با احترام پذیرفت و چون میخواست علاوه بر اتحادبرضد عثمانی، برای فروش ابریشم نیز با اروپاییها وارد معامله بشه. همینجا میبینیم که تجارت بینالملل، آرزوی همه حکام ایران بوده اما «چطور؟» هنوز هم جوابی واضح براش نداریم 
٧



پس از کلی لاس زدن با شرلی و کلی وعده برای ایجاد ارتباط با دربارهای اروپا، هیئتی را اعزام کرد. به فرمان شاه، حسینعلیبیگ به عنوان سفیر انتخاب شد. ۴ دبیر سفارت، ١ روحانی شیعه، ٢ کشیش پرتغالی، ١۵ خدمتکار، ۵ مترجم (نفهمیدم اینها مترجم چی بودند) و ١۵ انگلیسی نیز همراه بودند. ٨

در ضمن، شاه آنتونی شرلی را، هم به عنوان راهنما و هم به عنوان فرستاده مخصوصش، با اعتبارنامه و مهر طلای خویش، با این گروه روانه کرد. همینجا کار خر تو خر میشه. یعنی یک نفر سفیر ایران بود و یک نفر فرستاده ویژه شاه ایران، (البته در زمان حال هم چنین مشکلی داریم 
) ٩



از اینجا به بعد داستان سفر رو داریم. اگر از مقدمه خوشتون اومده لطف کنید و توییت اول رو ریتوییت کنیپ تا بقیه هم ببینند. داستان رو همین امشب تمام میکنیم
ادامه دارد١٠
ادامه دارد١٠

حسینعلیبیگ و هیئت همراه در ١۵٩٩ از راه کاشان راه میافتند. از طریق دریای خزر راهی روسیه شدند و پس از دو ماه سفر دریایی، به آستاراخان رسیدند و از آنجا به مسکو رفتند. حالا بگم بهتون که این جزییات رو اروج بیگ برادرزاده حسینعلی و یکی از دبیران سفارت بود در سفرنامهاش نوشته
١١

پس از مدتی، بوریس گادونوف، که تازه با توطئه تزار روسیه شده بود، آنان را به دربار میپذیرد. (حدس میزنم که شرلی دنبال آشنا میگشته ) پیش از مراسم معارفه، بر سر حق تقدم حضور نزد تزار، میان حسینعلیبیگ و آنتونی شرلی درگیری ایجاد میشه 
١٢



تا اینکه بوریس، که خودش از انگلیسیها دل خوشی نداشت، حسینعلی بیگ را سفیر محسوب کرد و آنتونی شرلی را نادیده گرفت، همین باعث میشه رابطه این دو باز هم خرابتر بشه. (من نفهمیدم که این دو با هم از طریق مترجم مکالمه میکردند یا مستقیم) ١٣

اینجا باز دقت کنید که حق کاملا با حسینعلی بوده ولی در زمینی بازی میکرده که هیچ اطلاعی ازش نداشته، روابط بینالملل کار آنتونی بوده و اون کاملا راحت. همین دعوا اول مصائب بیپایان حسینعلی بود
١۴


این گروه نه چندان دوست، پس از چند ماه اقامت در مسکو، به آرخانگلسک رفتند و در ١۶٠٠ در پراگ به حضور رودولف دوم، امپراتور مجارستان و بوهم، رسیدند.این آقا خودش رو امپراطور روم میدونست
١۵


آنتونی شرلی به عنوان فرستاده شاه ایران، پیشنهاد اتحاد با ایران برضد عثمانی را مطرح میکنه. رودلف این پیشنهاد را نمیپذیره و حتی ظاهراً سعی میکنه اونها رو از رفتن به دیگر دربارهای اروپایی منصرف کنه؛ 
١۶


هیئت ایرانی شش ماه مهمان امپراطور و به گشت و گذار مشغول بود ، اما پس از آن، به سوی ایطالیا رفت.آنان اول میخواستند به ونیز بروند، اما نتوانستند از ورونا آنطرفتر برن. دولتمردان ونیزی محترمانه عذر آنها را خواستند،
١٧


چرا که در آن زمان، هیئتی عثمانی برای برقراری مناسبات دوستانه در ونیز به سر میبرد، و عثمانی همیشه در ونیز جاسوس داشت. ولی باز هم برای من عجیبه چون شراگلی قبل از اینکه به ایران بیاد اونجا بود و همه رو میشناخت 
١٨


شما تصور کنید اونها با لباسهای که در اروپا مسخره میآمده، با غذاهای ناشناخته با زبانی که نمیشناسند، و از همه بدتر با یک سری همسفر نامرد از این کشور به اون کشور تازه مثل اطریش و ونیز پسشون هم میزدند
١٩

در ١۶٠١، برای ملاقات با پاپ کلمان هشتم، عازم رم شدند، اما در شهر Sienna میان حسینعلیبیگ و آنتونی شرلی درگیری بالا میگیره. ظاهراً هنگامی که آنان در آرخانگلسک بودند، تعداد زیادی صندوق هدیه که شاه عباس برای پادشاهان اروپایی فرستاده بود،
٢٠

به پیشنهاد شرلی و به بهانه سنگینی صندوقها، به ناخدای کشتی انگلیسی سپرده شده بود تا آنها را در رم تحویل دهد، اما این صندوقها هرگز به مقصد نرسیدند. گویا شرلی آنها را بالا کشیده بود
پفیوز
٢١


با برملا شدن این ماجرا، حسینعلیبیگ که پیشکش درخور توجهی برای پاپ نداشت، با آنتونی شرلی شاخ به شاخ میشه تا سرانجام، غائله با میانجیگری کاردینالی که نماینده پاپ بود و به استقبالشون اومده بود خاتمه پذیرفت و هیئت ایرانی به دربار پاپ رفت.
٢٢
٢٢

چون هنوز دعوای حسینعلیبیگ و شرلی ادامه داشت، به دستور پاپ، محل اقامت آنان در دو محل جداگانه انتخاب شد، یعنی با هم بزن بزن میکردند 
٢٣

٢٣

پاپ ابتدا آنتونی شرلی را به عنوان سفیر ایران پذیرفت و هنگامی که نوبت به حسینعلیبیگ رسید، وی ادعا کرد که سفیر اصلی اوست و شرلی فقط نقش راهنمای گروه را دارد؛ در حالی که شرلی فرستاده مخصوص شاه نیز بود. ای بابا 
٢۴

٢۴

کلمان حتما بخودش میگفت عجب گیری کردیم از دست اینا
خودم حدس میزنم بسیاری از داستانهایی که از کپی مراسم محرم از واتیکان درآمده از این مرحله از مسافرت میاد
٢۵

٢۵

حسینعلی بیگ به طریقی که جزییاتش خیلی مشخص نیست در دربار پاپ نیز توفیقی به دست نیاورد و وقتی که پس از دو ماه اقامت در رم، میخواست عازم اسپانیا شود، فهمید که ای داد بیداد
آنتونی شرلی و همراهانش ناپدید شدهاند،
٢۶



تازه این کم بود، بنیاد بیگ (دبیر سوم هیئت)، سلمانی و آشپز گروه نیز مسیحی شدند و یکجوری تقاضای پناهندگی دینی کردهاند 
حالا شما تصور کنید جواب شاه رو چی بده؟ ضمن اینکه میبینید این کلک پناهندگی مذهبی قدمتی ۴٠٠ ساله داره
٢٧



تا اینجا بدبختی های حسینعلی برای امشب من و شما کافی است. بقیه داستان رو فردا شب تعریف میکنم. خیل گناه داشته بخدا
دلم براش سوخت.
ادامه دارد
٢٨

ادامه دارد

داستان رو با حسینعلی در رم ادامه میدیم. حسینعلی بیگ و باقی مانده همراهانش به هر نحوی بود به اسپانیا رفتند و در والادولید Valladolid، محل اقامت فیلیپ سوم، پادشاه اسپانیا، به حضور وی رسیدند که پذیرایی گرمی از آنان شد و پادشاه اسپانیا خشنودیاش را از اتحاد با ایران ابراز کرد
٢٩
٢٩

قبل از ادامه داستان اگر داستان دو استعمارگر بزرگ اسپانیایی در همان زمان را بدونید (هرنان کورتز به مکزیک و ۴٠ سال بعد فرانسیسکو پیزارو به پرو و شیلی ) تفاوت عمده ما و آنها مشخص میشه
٣٠
٣٠

آنها بدون اینکه ماموریتی از سوی پادشاه داشته باشند به دنبال بسط قدرت کشورشان بودند و آشپز و سلمانی و اخیرا خبرنگار ما به دنبال پناهندگی و غرق در مظاهر غرب. جوابی برای چرایی آن ندارم
٣١

٣١

خلاصه قرار شد فیلیپ شخصآ به شاه عباس پاسخ دهد. حسینعلیبیگ و همراهانش تا دو ماه در نزدیکی دربار اقامت داشتند و به تفریح و گردش پرداختند.
٣٢
٣٢

وقتی که حسینعلیبیگ میخواست اسپانیا را به قصد لیسبون ترک کند، از مسیحی شدن و پناهندگی علیقلی بیگ، دیگر برادرزادهاش، آگاه شد
یعنی این بیچاره در مقابل مظاهر فریبنده غرب برای جوانان گروهش هیچ توانی نداشت.
٣٣

٣٣

دلیلش هم واضحه برای اونها و حتی شاه و دربار، هیچ درکی از وضعیت زندگی در غرب نداشتند و اصلا احتمال نمیدادند که اشخاصی با اون سطح از اعتقادات مذهبی به این راحتی وا بدن 
٣۴


یک دلیل دیگر احتمالی که تعداد ایرانیان فعال در اروپا بر خلاف عثمانی در اون زمان، بسیار کم بود همین هم ما رو آسیبپذیرتر میکرد. طرف رستگاری رو در ادغام در اون فرهنگ میدید
٣۵
٣۵

حسینعلی بیگ بخت برگشته که از سنش زیاد اطلاع نداریم ولی احتمالا باید در اون زمان حدود ۶٠ ساله بوده باشه، دیگه کلافه شده بود و تصمیم گرفت از سفر به دیگر کشورهای اروپایی صرفنظر کند. ٣٧

فیلیپ هم که دلش برای بنده خدا سوخته بود، هزینه بازگشت گروه به ایران را پذیرفت و قرار شد که از راه دریاییِ جنوب افریقا و دماغه امیدنیک و خلیجفارس بازگردند. ولی بدبختیهای حسینعلی تمامی نداشت بنده خدا
٣٨

٣٨

در مریدا (در جنوب اسپانیا و در مسیر لیسبون) ، یک آدم ناشناس، ظاهراً با دیدن ظاهر متفاوت، روحانی (اخوند) گروه را در خیابان به قتل رساند. حسینعلیبیگ آشفته از این اوضاع، اروج بیگ (همون دوژوان پرشیا خیر سرش
) را مأمور کرد تا برای دادخواهی نزد پادشاه اسپانیا برود
٣٩

٣٩

اروجبیگ که میبینه رفقاش مسیحی شدند و همونجا موندند ولی این عنقریبه که به ایران برگرده، چشم عمویش رو دور میبینه و همونجا در والادولید مسیحی میشه
اما خیلی عجیب باز به لیسبون برمیگرده. (در تمام این مدت هم به نوشتن خاطراتش ادامه میده)
۴٠


اون که فکر میکرد تغییر مذهبش پنهانی است و میخواست پس از بازگشت به ایران، با خانوادهاش به اسپانیا بازگردد، (نه بابا؟) اما بعد معلوم میشه که حسینعلیبیگ از این ماجرا اطلاع دارد.
۴١
۴١

اینجا بنظرم اوضاع پیچیده است. اروجبیگ مگه؛ عموم نقشه قتلم را کشیده. که خیلی بعیده و اصلا شک دارم که میخواسته به ایران برگرده اصلا. بعد هم میگه که خودم شبانه از دستش در رفتم و مجبور شدم به فرنگیان پناهنده بشم. شما ببینید که تکنیکهای پناهندگی بعد از ۴٠٠ سال یکی است 
۴٢

۴٢

حسینعلی نگون بخت که بخشی از گروهش غیبشون زده بخشی هم پناهنده شدند بخش دیگری کشته شدند با چند نفر محدود در نهایت به ایران میرسند. البته شرلی هم کمی بعد از اون میرسه ایران مرتیکه کلاش .
۴٣
۴٣

اروج بیگ هم در اسپانیا میمونه و در ١۶٠۴ کتابی به نام Relaciones «چاپ»
میکنه، که در آن تاریخ و جغرافیای ایران رو بطور مختصر و دوران سلطان محمد خدابنده رو به تفصیل شرح میده بعدها خاطراتش هم به نام دون ژوان پرشیا چاپ میشه.
۴۴

۴۴

این پناهنده مذهبی تنها یک سال بعد در ١۶٠۵ هنگام خروج از یک میکده در یک دعوای خیابانی کشته میشه و جسدش هم هرگز پیدا نمیشه
۴۵

۴۵

تاریخ رسیدن حسینعلی بیگ به ایران و سرنوشتش مشخص نیست. بنابر سفرنامه شرلی بدگویی حسینعلیبیگ از آنتونی شرلی و نیز گزارشهای نادرست او از رویدادهای سفر، موجب خشم شاهعباس شد و به دستور شاه، زبان حسینعلیبیگ را بریدند، 
۴۶

۴۶

اما این داستان به نظر این کمتوان از واقعیت به دور است. گرچه حسینعلیبیگ در مأموریتش توفیقی نداشت، و به احتمال زیاد شوکت و قدرتش رو در دستگاه رو به رشد شاه عباس از دست داد.۴٧

شاه دو سال بعد سفیر دیگری به ونیز و واتیکان میفرسته باز به همراه برادران شرلی.
تصویر مهر شاه عباس در نامه به دوج ونیز
۴٨
تصویر مهر شاه عباس در نامه به دوج ونیز
۴٨

آنتونی هم در بازگشت از انگلستان توسط جیمز بهخاطر سواستفاده از عنوان سلطنت به زندان میوفته، پس از آزادی به سفارت برای کشورهای مختلف ادامه میده. و بعضاً آتش افروزی ادامه میده
۴٩
۴٩

اما این سفر انصافا در شناساندن دولت صفوی به اروپاییان بیتأثیر نبود. و میوه اصلیش رو بعدها شاه عباس دوم چید، که موضوع داستانی دیگر است
خوش گذشت، ممنون که خوندید تا انتها
خوش گذشت، ممنون که خوندید تا انتها
