#رشتو بابام یه شوهر عمه داشت اسمش کتاب بود(به همین برکت همه کتاب صداش میکردن شایدم کتاب الله بوده من دقیق نمیدونم)قرار بود از شهرشون بیاد شهر ما یه آزمایشی بده که میبایست شب قبل از آزمایش روغن کرچک میخورد تا روده معده عاری از هر گونه غذای هضم شده یا نشده میشد https://twitter.com/khaliloghab/status/1314729613172629510
به محض هزیمت عمه بابام زنگ زد بهش که این شوهر ما اومده بره دکتر ولی روش نمیشه بیاد خونه شما و میخواد بره مسافر خونه خلاصه هر گلی به سرش بزنی انگار به سر عمت زدی،بابای ما هم پاشد رفت ترمینال کتابو پیدا کرد و ورش داشت کشون کشون آورد خونه ما،این بنده خدا که میدونست چه شب
کابوسواری در پیش داره تا اخرین نفس مقاومت میکرد که نیاد و هی التماس که بذار من برم مسافر خونه،بابای منم که گیر سه پیچ مگه من مرده باشم تو بری مسافر خونه و طرفو خر کش کرد آورد تو،و به محض ورود حمله کرد سمت سگک کمربند مردی که وادارش کنه شلوارشو بکنه تا تضمینی برای موندگاریش بشه
یعنی تو سیستم خاندان بابام اینا مهمون شلوارشو در بیاره دیگه شب موندنیه و ضمانت اجرای پذیرفت دعوت شب باید بمونی همون کندن شلواره(کلنم همه مردای شهر همیشه زیر شلواری از زیر شلوار میپوشن و جورابم تا زانو میکشن روش)یارو دید که بابام یهو سمتش حمله برده تا با فن کمر مردی ره
بخوابونه رو زمین و شلوار از تتش بکنه تسلیم شد و همونجا کشید پایین تا بابام بی خیالش بشه،مامانمم که فهمیده بود قوم شوهر داره میاد قبل اینکه بابام بره ترمینال،مرغشو انداخته بود تو قابلمه و تا اینا برسن خونه سیب زمینیشم سرخ کرده بود و تا اینا شلوارو بکنن داشت سفره رو مینداخت
کتاب با خجالت اومد نشست سر سفره و دید مادر ما کلی تدارک دیده با شرمساری گفت اگه اجازه بدین من شام نخورم چون صب آزمایش دارم و بهتره سبک بخوابم،که بابام با کفگیر دوباره یورش برد سمتش که اگه نخوری این زن ما میگه فامیل شوهر ما از دست پخت من خوشش نیومده و خلاصه با نیرنگ
بهش یه پرس کامل غذای چربو چیل خوروند،بعد شام نشستن به حرفو اخبار شبانگاهی گوش کردم که کتاب برگشت گفت دکتر گفته من باید از 9 شب شروع کنم روغن خوردن اگه اجازه بدین من از ساکم روغنمو بیارم که بابام باز جلدی پرید یه مجمه عرق خوری واسش جور کرد و چندتا استکان چید توش و آورد
واسه کتاب،اون بدبختم تا در بطریو باز کرد و بوش خورد زیر دماغش زد رو زانوش گفت یا ابرفض من این زهر مار بو گندو رو چطوری بخورم!!!هیچی دیگه بابامم ساقی وار شروع کرد براش پیک ریختن و هی توضیح که دماغتو بگیر یهو همه استکانو سر بکش،اون بدبختم یه قلپ رفت بالا قیافش شد مثل کویر
پر از ترک و کله کچلشم مثل لبو سرخ شد،بدبخت تا خرخره هم بهش چلو مرغ خرونده بودیم دیگه اصن جا نداشت حتی قد یه عدس فرو بده پایین،به هر ترتیب با تشویق ما و کوچینگ بابام استکان دومو رفت بالا که یهو انگار برق گرفتتش خشک شد و همونجور موند و بعد از شکمش یه صدای غررررررررر اومد و این
یهو مثل فنر از زمین بلند شد و حداقل رکورد استانو تو پرش درجا جابجا کرد، از پرش ناگهانیش ما همه ترسیدیم اونم مثل فشنگ دوید سمت مستراب،یعنی اگه کرنومتر میگرفتی صد مترو زیر 10 ثانیه دوید و دیگه سه متر آخر پرش سه گام و از همون فاصله شیرجه زد تو دستشویی
بعد مهیب ترین صدایی که میشد یک انسان از کونش در بیاره این درآورد یعنی بطور خلاصه اگه بگم کتاب تو چند دقیقه چندتا رکورد گینس ثبت کرد،آقا من نمیدونم این روغن کرچک از چه ترکیبی ساخته شده که به طرفته العینی جوری شکمو روون میکنه که دیگه همنشین همیشگی سنگ توالت میشی،هر تلاش کتاب
برای کم صدا کردن صدای گوزش منجر به شکست میشد و تو گویی ما وسط توپخانه نشستیم و دائما صدای انفجار مهیب تر به گوش میرسید،بابام برای اینکه ما یه موقع نخندیم و پیرمرد بیستر خجالت بکشه و یه جوراییم کتاب احساس راحتی کنه صدای تلوزیونو تا ته زیاد کرد ،ازون ور حیاتی تو اخبار داد میزد
مشروح خبر ها و ازینور کتاب جواب میداد زارت،بعضی وقتام هنوز زارت اول تموم نشده زارت دوم میومد،یعنی روغن کرچک با دل روده بنده خدا کاری کرده بود که از یه سوراخ همزمان هم گازهای تسعیدی خارج میشدن و هم زمان هم نفسگیری میکرد و از سمت دیگه میعانات دیگه خارج میشد و هنوز این صدا تموم
نشده موج دوم صدا مهیب تر ابتکار عملو در دست میگرفت،حالا کتاب بدبخت میخواست این همه صداهای افسار گریخترو مدیریت کنه وسطاش محکم سرفه هم میکرد که صدای گوزش تو صدای سرفش کم توجه تر جلوه کنه،خلاصه بعد از 40 دقیقه جون کردن مردی خیس عرق از مستراب اومد بیرون و دولا دولا اومد نشست سر
بساط عرق خوری،تا چشمش افتاد به بطری روغن زد تو سر تاسش که عرق سرد روش نشسته بود و گفت اینکه هیچی ازش کم نشده،من چطوری همه این شیشه رو بخورم آخه،بابام گفت بیا بشین کمرشو شکوندی مرد تو میتونی و همونطور که داشت بهش روحیه میداد پیکشو مرد تر از قبل ریخت،کتاب مادر مرده دماغشو گرفت و لا
جرعه پیکشو داد بالا،به بابام اشاره کرد دوباره پر کنه تا هنوز دهنش گهیه دومیم بره بالا،پیک دومو که رفت بالا یه صدای عجیبی مثل صدای افتادن پیچو مهره تو آبمیوه گیر از خودش دراورد و گازشو گرفت واسه راند دوم بره دستشویی،اینبار صدای گوزاش مهیب تر و طولانی تر بودن ،صدا ها
از گام ریز شروع میشد و انگار مسابقه زو میدن بصورت ممتد ادامه پیدا میکرد و وسطاش به گام درشت تر پیش میرفت تا دوباره تو گام پایین قطع بشه و قبل از استاپ کامل صدای بعدی از راه میرسید و کتابم که آبروی 70 سالشو یک شبه برباد رفته میدید با سرفه های محکم تر تلاش میکرد توجه مارو از گوز
به سرفه معطوف کنه،در همین کشمکش ها بین گوزیدن و سرفیدن مغز نتونست سیستم عصبو عضله ره خوب مدیریت کنه و مردی در حالی که خودشو تاب میداده افتاده رو گه خودش ، از صدای زمین خوردنش بابام پرید تو دستشویی و در حالی که کتاب دست انداخته بود رو گردن بابام و همه محتویات معدش شتک زده بود
رو سرو صورتش زیر لب ناله میکرد مگه نگفتم بذار من برم مسافر خونه،همینو میخواستی،دیدی آبروم جلوی بچه هات رفت؟چرا اخه ،اون شب کتابو کردیم تو حموم که بقیه کارشو با حباب ساختن توی وان ادامه بده و اما ماجرا وقتی غم انگیز تر شد و دنیا در چشم کتاب تیره و تار
که وقتی صبح بابام به اتفاق کتاب رفتن آزمایشگاه بهشون گفتن اشتباه اومدن و فردا نوبتشونه و کتاب فلک زده باید یک بار دیگه همون داستانو تکرار میکرد