از امروز صبح کتاب صوتی جدیدی شروع می کنم راجع به اختلال شخصیتی خودشیفته
ممنون از دوستی که لینک معرفی کتاب را فرستاد.

@polfosol https://twitter.com/mymazinlife/status/1118567997965123584?s=21
میگه راجع به اختلال شخصیتی خودشیفتگی زیاد حرف زده میشه، مخصوصا این روزها هر کس از خودش زیاد عکس می گذاره بهش میگند خودشیفته. یا رسانه ها به هر کس که معروف میشه سریع برچسب خودشیفتگی می زنند. اما واقعا خودشیفتگی چیست؟
میگه سالها راجع به اختلال خودشیفتگی کنجکاو بود چون اولین بار در دوران دبیرستان با این اختلال در کتاب آشنا شد و متوجه شد که توضیحات با ویژگیهای مادرش منطبق هستند. بعد از اون روانشناسی خونده و تخصص در اختلال شخصیتی داره و استاد دانشگاه هاروارد شده. میگه ولی شناختم کامل نشد تا ...
تا روزی که مادرش بعد از مرگ پدرش قرار بود به خونه جدید منتقل بشه. مادرش وقتی اومد خونه جدید که بچه ها براش گرفتند را دید با طعنه گفت پس اینجاست؟
به وضوح اضطراب داشت از زندگی جدید و تنهایی.
رفت به اتاق گفت باید لباس عوض کنم. کلی طول کشید و‌ بعد با کفش جدید و خاصی برگشت
گفت حالا بهتر شد. این کفش فلانه و خاصه.
می گفت با پوشیدن این کفش خاص به یکباره حس خاص بودن پیدا کرد.
تازه اینجا درک کردم چرا خاص بودن در خودشیفته ها چرا اینقدر مهمه، خاص بودن راهی است برای غلبه بر اضطراب و افزایش اعتماد به نفس و جرات پیدا کردن برای مقابله با مشکلات
میگه خودشیفته بودن به خودی خودش بد نیست. چون گاهی منافع فردی و جمعی داره. میگه مطالعات نشون میده اونهایی که برداشتتشون از خودشون بالاتر از واقعیت هست. مثلا معتقدند در زمینه های مختلف نه تنها از متوسط جمع بالاترند بلکه جز 20 درصد بالا هستند با اینکه در واقعیت نیستند. شادترند.
و آدمهای که درک صحیح تری نسبت به جایگاه خودشون در جمع دارند معمولا خیلی شاد نیستند. این شادی حاصل از درک اشتباه از بالا بودن جایگاه خود گاهی به خودشون کمک می کنه و سبب میشه شغلهای هدایت کننده و پیش برنده جمع را پیدا کنند و از این نظر همیشه بد نیست.
میگه خودشیفتگی زمانی خطرناک میشه که از کنترل خارج میشه و سبب میشه طرف در خودش غرق میشه و اینقدر فکرش مشغول خودش میشه که دیگه کسی را نمی بینه و فقط خودش را می بینه.
مثال جالبی می زنه راجع به مادرش که چطور خودشیفته بودن و حس خاص بودن در مواردی به نفع کل جمع هم هست. میگه مغازه داری در نزدیکی خونه مون کارش نگرفته بود و می خواست تعطیل کنه. مادرم وقتی فهمید رفت سراغش گفت تو نباید تعطیل کنی. ما به تو نیاز داریم. تو نباشی از کجا فلان چیز را بخرم؟
می گفت اون حس خاص بودن مادرم به طرف منتقل شد و طرف هم احساس خاص بودن کرد. اینکه ما به تو احتیاج داریم. تو باید باشی و اینجا کار کنی چرا؟ چون ما احتیاج داریم که تو باشی و برامون فلان وسایل را بیاری که بتونیم بخریم.
طرف مغازه را نبست و تا امروز همچنان مغازه داره کار می کنه.
تفاوت برخورد خودشیفته با شخصیت مرزی در مواجه با تنهایی برام جالب بود. خودشیفته با پیدا کردن چیزی که سبب میشه خاص باشه از اضطراب دور میشه و حس خاص بودن پیدا می کنه. شخصیت مرزی برای دوری از ترس جدایی، تنها بودن را انتخاب می کنه که دیگه کسی ترکش نکنه. https://twitter.com/MyMazinLife/status/1115875824417292294
میگه خودشیفتگی یک وضعیت صفر و یکی نیست. یک طیف هست از صفر تا ده. هر دو سر طیف ناسالم طبقه بندی میشند. میگه اونی که در این طیف صفر یا یک هست کسی است که از توجه فراریه و اصلا دلش نمی خواد هیچ جور مورد توجه قرار بگیره.
مثلا خانمی را در طیف صفر خودشیفتگی مثال می زنه که همسرش مرده و بقیه بهش توجه می کنند و بهش تسلیت می گند و جوری برخورد می کنه که تسلیت برای چی/ چرا خودتون را به زحمت می اندازید؟ و یا بقیه براش هدیه می گیرند و یا در خرید کمکش می کنند. و اینکار کاملا اذیتش می کنه
چون بهش حس خاص بودن میده. حس مورد توجه قرار گرفتن. دوست ندارند به هیچ وجه مورد توجه باشند. دوست ندارند هیچ جوری بقیه جوری رفتار کنند که انگار اینها خاص هستند. از اینکه در دلشون احساس کنند خاص هستند اذیت میشند و همین سبب میشه از مواظب باشند که کاری نکنند که به چشم بیاند.
نقطه مقابل این گروه کسی هست که در طیف خودشیفتگی امتیاز ده از ده را داره. اینها هر کاری می کنند که مورد توجه باشند. هر نمایش و هر رفتار متفاوتی را بروز میدند که در مرکز توجه بقیه قرار بگیرند و احساس خودشون راجع به خودشون اینه که هیچ کس مثل من نیست.
اینقدر مشغول خودشون هستند که کاملا بقیه را نادیده می گیرند و یا اگر رفتاری کنند که بقیه آسیب ببینند احساس عذاب وجدان نمی کنند. اینقدر خودشون خاص هستند که سبب میشه آسیب دیدن بقیه واقعا جزیی و بی اهمیت باشه. حالا مگه چی شده؟
برای درک این خودشیفتگی کامل دو تا شخصیت را مثال می زنه. یکی شخصیت واقعی یک کلاه برداری است که بعد از اینکه کلی دزدی می کنه وقتی دستگیر میشه در دادگاه شروع می کنه به مسخره کردن بازجوهاش که اینها حتی بلد نیستند بازجویی کنند.
نفر بعدی که نویسنده برای درک شخصیت خودشیفته های کامل ده از ده مثال می زنه شخصیت سریال مدمن ، دان دریپر هست. میگه دان، با خیانتهاش به خانواده اش آسیب می زنه. با حس خاص بودنش به همکارها و اطرافیانش. و توان نداره که خودش را کنترل کنه و این کار را متوقف کنه. https://twitter.com/MyMazinLife/status/1112816628285108224
از کتاب دیگه ای که قبلا نوشته بودم شخصیت لنس آرمسترانگ قهرمان دوچرخه سواری (که به اشتباه نیل آرمسترانگ نوشتم) هم جالبه که در همین طبقه قرار می گیره https://twitter.com/MyMazinLife/status/1080867376629833729
بطور مختصر اشاره می کنه که ریشه این خودشیفتگی بیمارگونه بی توجهی در دوران کودکی است. بی توجهی و تحقیر زیاد در دوران کودکی می تونه سبب این بشه که شخص احتیاج به تایید دایمی پیدا کنه و بعد این تایید دایم را از خودش بگیره و اینجوری بیمارگونه دایم احتیاج به حس خاص بودن پیدا کنه
مثال از وضعیت یک نفر با نمره ۲ از ده در معیار خودشیفتگی:
هفته دیگه قرار هست ازش به خاطر عملکردش در شرکتی که کار می کنه تقدیر کنند. همزمان تولدش هم هفته دیگه است و می خواهند براش در ضمن تقدیر تولد هم بگیرند. از وقتی خبردار شده به خاطر اضطراب نمی تونه تمرکز کنه و کار کنه.
اضطرابش به خاطر شوق و خوشحالی نیست، بلکه برعکس ناراحته و نمی خواد اینجوری توی چشم باشه. چرا نمی خواد توی چشم باشه؟ به خاطر اینکه فکر می کنه لایق تشویق و قدردانی نیست؟ نه، به لیاقت خودش باور قلبی داره. اما دوست نداره مرکز توجه جمع باشه.
ضرب المثلی ژاپنی است که میگه چکش اول به سر میخ های فرو میاد که بلندتر هستند. به همین دلیل برای حفظ امنیت دوست نداره مرکز توجه جمع باشه. دوست داره معمولی و در سایه باقی بمونه.
مثال از وضعیت یک نفر با نمره ۹ از ده در معیار خودشیفتگی:
دانشجو سال دوم بیزنس، سر کلاسهاش نمیره و به قدری غیبت داره که رییس دانشکده ارجاعش میده به مشاور که باهاش صحبتهای نهایی را بکنه وگرنه اخراج میشه. برای جلسه با مشاور ده دقیقه دیر می رسه بدون عذرخواهی میگه جلسه مالی مهم داشته
میگه می خواد کسب و کار خودش را راه بندازه و جلسه داشته با سرمایه گذار. مشاور بهش میگه چرا سر کلاسهاش نمیره؟
وقت کلاس ندارم. سرم شلوغه. من ذهنم پر از ایده های بیزنسی است وقت برای کلاس ندارم.
اگر کلاسهات را نری اخراج میشی.
اخراج؟ محاله. من بهترین اتفاق برای این دانشگاهم. وقتی که معروف و ثروتمند بشم دانشگاه معروف میشه که من اینجا درس خوندم. اگر من را اخراج کنند به ضرر خود دانشگاه است.
الان فقط اومدم جلسه با شما چون رییس دانشکده خواسته. اگر نمی تونی کارم را انجام بدی وقتم را تلف نکنم. کار دارم باید برم.

روی صندلی با پاهای باز نشسته، دستش را پشت سرش گذاشته، جوری که اگر کسی ندونه فکر می کنه رییس یک مجموعه بزرگ هست نه یک دانشجوی ساده در آستانه اخراج
این تایپ ۹ از ده خودشیفته را بهشون میگند در خدمت خود. بعد از شرح راجع بهشون یاد این همکار افتادم که قبلا راجع بهش نوشتم https://twitter.com/mymazinlife/status/1000168787054751744?s=21
به یک سر طیف که میشه نه و بالاتر میگند خودشیفته narcissists و به اون یکی سر طیف که میشه ۲ و پایین تر میگند Echoists که نمی دونم معادل فارسیش چیه. تعادل در وسط هست که میشه ۵ از ده، که خودشیفتگی به اندازه و طبیعی در اکثر آدم‌ها است.
این عدد هم برای آدم‌ها ثابت نیست. در طول زندگی تغییر می کنه. مثلا در نوجوانی و‌بلوغ ممکنه بالا بره و یا پایین بیاد و بعد برگرده سر جاش. یا بعضی حوادث مثل بیماری سخت، مرگ نزدیکان و یا جدایی سبب بشه به یکباره زیاد بشه.
یه سری اطلاعات آماری هم داده که بعضی هاش جالب بود. مثلا در بین هنرمندها معمولا مجری های برنامه زنده درصد خودشیفتگی بالاتری دارند، بعد هنرپیشه ها، در آخر لیست اهل موسیقی هستند که پایینترین درصد خودشیفتگی را دارند. که البته خیلی هم دور از انتظار نبود.
پا نوشت: https://twitter.com/mymazinlife/status/1125253589562036226?s=21
بالاخره تمام شد
You can follow @MyMazinLife.
Tip: mention @twtextapp on a Twitter thread with the keyword “unroll” to get a link to it.

Latest Threads Unrolled: